روانپریشان

تو تابستون!

روانپریشان

تو تابستون!

انالله و انا الیه راجعون

عرضمان به حضورتان که... 

پدربزرگ فاطیما به رحمت خدا پیوست.فاطیما هم که نوه عزیز دردونه ایشون بودن بسی در رنج و عذاب غوطه ور بودند.هی مدام غش میکرد و هی آب قند بزن و ...خلاصه یه وضعی بود.. 

رفتیم واسه مراسم باشکوه شام(الان دیگه میشه افطاری)خوران..فاطیما جون که از شدت ناراحتی لب به غذا نزد.بعدش گفتیم یکمی حال و هواش عوض شه واسه تجدید روحیه رفتیم قایق سواری! 

این فاطیما هی وسط دریاچه میخواست خودشو بندازه تو آب.انگیزه زندگیش به کل از بین رفت دخترک! 

قرار بود بعد از اون بریم کارتینگ که حسابی خوشان خوشانش بشه که خبر رسید باید برگردیم و فمیلی ممنتظرن ما بریم و به اتفاق بریم خونه.سر راه برگشت پسر عمه غیور و جذاب (!) ایشون ما رو رویت فرموده و بسی بالا و پایین پریدند. 

فاطیما و فاطی هی علامت میدادن که جان من سوتی نده ما وسط مجلس اومدیم قایق سواری و آهنگ عمادطالب زاده گوش میدیم و میگیم میخندیم.... 

خلاصه که ما رسیدیم لب آب و بزرگی از فامیل ما رو ندید.بعدش با ماشین بابای یگانه برگشتیم خونه و سر راه برای تسکین غم عزیز از دست رفته با آهنگ بابک جهانبخش کلی دست و شونه رو صفا دادیم.حیف جا نبود..به پایین پایینا هم میرسیدیم حتی! 

 

 

پی نوشت:برای شادی روح عزیز از دست رفته یه کف مرتب..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد